بر زانوی تنهایی ام دارم سرت رابا گریه می بینم غروب آخرت رامن التماس لحظه های درد هستمآیا نگاه می کنی دور و برت را؟دست مرا بستند و پشتم را شکستندمی بینی آیا حال و روز حیدرت را؟حالا که روی پای من از حال رفتیفهمیدم اوضاع و احوال سرت را!پروانه حرف عشق را هرگز نمی زدمی دید اگر یک مشت از خاکسترت راافتاده ام پشت درِ قفل نگاهتواکن دوباره چشم  های نوبرت رابر زانوی تنهایی خود سر گذارموقتی ندارم بر سر زانو سرت را